هشتاپلی

دِلَم برایِ " تو " ،
ببخشید ...!!
دِلَم ،
 برایِ " شما " تَنگ می شود .
" خیال پَردازی " که می کنم ،
فراموشم می شود ..
سَهم دیگری
شده ای .

*

دلتنگم نباش
من در یک قدمی تو ایستاده ام
همان جایی که با هم زندگی کردیم
من از تو جدا نشده ام
هنوز همان عطر را که دوست داشتی میزنم
هنوز پیراهن چهار خانی که دوست داشتی را میپوشم
برایم گریه نکن
من هنوز در کنارت زندگی میکنم
من هنوز همان خدایی را میپرستم که
عشق را از با هم بودنمان به ما نشان داد
درست شبیه یاکریم های لب تاقچه
که هنوز هم از عشق دست نکشیده اند
من با تو به کمال رسیده ام و زندگی کرده ام
دلتنگم نشو نازنینم
من را محکم در رویای با هم بودنمان به آغوش بکش
و هر از گاهی دو فنجان چای برای سالها رابطه ی پاک و عاشقانه بریز و  یکی از آنها را هنگامی که مانند من سرد شد به جای من ،به پای همان گل شمعدانی توی تاقچه  بریز
من را دریاب مهربانم
من در یک قدمی تو ایستاده ام

شب را
کدام بی انصاف
قسمت می کرد؟
نیمه ی شب های من
اصلا شبیه
نیمه شب هایش
نیست....

پائیز یعنی ...
نم باران
چای داغ
بوی هیزم سوخته....

گاهی
از همه دنیا
یه فنجون چای میخوای
و یه دلِ خوش...

محفل زندگیتون گرم و هوای دلتون خوش

*

پاییز،
بی تو عجیب بوی دلتنگی به خودش میگیرد. . . هوای حوصله نیز ابری میشود . . .
زمان از حرکت می ایستد . . .
و دلتنگی جایش را به بغض های ترک خورده میدهد. . .

*

و ای عشق
چگونه توصیف کنم تو را
که تو چون رود روانی
و چون گل لطیف
و چون آتش سوزاننده